خُر و پُف شهید!

صحبت از شهادت و جدایی بود و اینکه بعضی جنازه‌ها زیر آتش می‌مانند

و یا به نحوی شهید می‌شوند که قابل شناسایی نیستند.

هر کس از خود نشانه‌ای می‌داد تا شناسایی جنازه ممکن باشد.

یکی می‌گفت: «دست راست من این انگشتری است.»

دیگری می‌گفت: «من تسبیحم را دور گردنم می‌اندازم.»

نشانه‌ای که یکی از بچه‌ها داد برای ما بسیار جالب بود. او می‌گفت:

«من در خواب خُر و پُف می‌کنم، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف می‌کند،

شک نکنید که خودم هست.»

اسلام در خطر است:

بچه‌های گردان دور یک نفر جمع شده بودند و بر تعداد آنها هم اضافه می‌شد.

مشکوک شدم من هم به طرفشان رفتم تا علت را جویا شوم.

دیدم رزمنده‌ای دارد می‌گوید: «اگر به من پایانی ندهید بی اجازه به اهواز می‌روم.»

پرسیدم :‌ «چی شده؟ قضیه چیه؟»

همان رزمنده گفت: «به من گفتند برو جبهه، اسلام در خطر است.

آمدم اینجا می‌بینم جانم در خطر است!!.»


بین راه نگه نمی‌دارم:

امام جماعت ما بود. اما مثل اینکه شش ماهه دنیا آمده بود. حرف می زد با عجله،

غذا می خورد با عجله، راه می رفت می خواست بدود و نماز میخواند به همین ترتیب.

اذان، اقامه را که می گفتند با عجلوا بالصلوة دوم قامت بسته بود.

قبل از اینکه تکبیر بگوید سرش را بر می گرداند رو به نمازگزاران و می گفت:

من نماز تند می خوانم، بجنبید عقب نمانید. راه بیفتم رفته ام،

پشت سرم را هم نگاه نمی کنم، بین راه نگه نمی دارم

و تو راهی هم سوار نمی کنم!!!

منبع:http://shahid207.mihanblog.com/post/138    


نظرات شما عزیزان:

farzan
ساعت23:00---23 آذر 1392
معصوم من نظر میدم تائئد نمیکنی؟؟

دستت درد نکنه


پاسخ:شرمنده حواسم نبود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


farzan
ساعت20:29---22 آذر 1392
معصوم این چ وبیه ؟؟؟

اصلا به روحیت سازگار نیست

به هر حال خوش حال شدم وبت رو دادی بهم
پاسخ:روحیه؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب ها : شهدا , شهادت , خاطرات شهدا , شهادت زیباست , خاطرات طنز شهدا , مجموعه خاطرات شهداسری دوم, ,

 نوشته شده در  چهار شنبهساعت 12:27